m&s
سه شنبه 25 اسفند 1394برچسب:, :: 16:54 ::  نويسنده : mohamdmm

این چ حرفیه

خداییش من قصد ندارم با این حرفا و شوخیا دلتو بشکنمو اذیتت کنم

شوخی میکنم باو

ذلم با جودو نیست بهونه های فضایی میارم یه وقتایی

جدی نگیر

تو مث برگ گل لطیفی

تو تاج سر منی

تو تک سعیده ی دنیامی

اصن تورو سفارشی ساختن برا خودم

یه لیست دادم تک تک جزیاتت رو سفارش دادم برا خودم ساختنت

من همینجوری دوستت دارم

همین شکلی عاشقتم

ولی دلم اصلا با جودو نیست

اخه فک کن دستتاتو یکم داغون کرده

استخوناتم خراب کرده

خودتم میگی ک کمر دردات ماله اینه

چیه خب

تو اول جونی نباس درد داشته باشی ک

حالا اینا هیچ

خدای نکرده زبونم لال دستت بشکنه تو مسابقه میخوای چیکار کنی

دیگ دستت مث اول ک نمیشه

یه عمر میخوای بچه ب بغل بگیری ناقص میشی

بیخی

خلاصش ک

من نوکرتم

خاک پاتم نفسم

برا من فقط و فقط و فقط دین مهمه

ک خداروشکر مومنی

والسلام

عاشقتم

دستتم میبوسم از حرفم ناراحت نشو

فعلا

سه شنبه 25 اسفند 1394برچسب:, :: 14:57 ::  نويسنده : mohamdmm

 خخخخ

باشه باو نمیخواد منت بکشی بخشیدم 

ولی محمد درسته بعضی حرفا رو میزنی به شوخی ولی میدونم که همه و همش حرفای دلته مطمینم ...

برای این حرفت که گفتی زمختی خیییلی روش فکر کردم از هممممه نظر خواستم به ف هم گفتم ولی همه گفتن تو خوبی این حرفتو بااااااااید خودت بهم بگی که چرا گفتی بعدشم که میخواستم اینو بهت بگم که خیالت راحت شه که من فقط الکی گفتم نینجا که ببینم چی میگی وگرنه کلاساشو عمرااا نمیتونم برم چون با حفظم یکی میشه .و... بعدشم پولشو ندارم بعدشم همشش الکی گفتم که میرم وگرنه من بدون اجازه تو جایی نمیرم اصلاااا 

جودو هم که پروندش بسته هست میرم که دان بگیرم انشاا.. دان ۱سال دیگه میگیرم و تموم دیگه خوشم نمیاد برم 

فقط برا سرگرمی میرم ...

بعدشم محمد اقا یکم رو حرفاتو اخلاقت فکر کن شاید بفهمی چرا انقدر داغونم مامانم که... ماشالا انگار میدونه همه قضیه های مارو چون دقیییقا از وقتی که تو تلگ پاکیدی یا نمیبینمش یا دوستاشو میبینم سلام میکنم اون تحویل نمیگیره من مطمینم که میفهمه که من اومدم صد در صد ولی نمیدونم چرا فکر میکنه این رفتارش بهتره درسته بهم بر میخوره هر روزا درسته خیییییلی ناراحت میشمااا ولی دوسش دارم 

واسه دوری هم که چی بگم والا من خودمو بهتر میشناسم هر چی دور تر بشی بیشتر تو فکرم مثل این ی هفته که همش دارم میفکرم که هر ثاانیه چیکار میکنی کجایی ناهار خوردی یا... 

ولی خب ی حقیقته وجود من نمیزاره درس بخونی خب منم کمتر مزاحم میشم تا راحت بدرسی  

انقدرم نگو ۵یا۶سال امید به خداااا

درسم که ما تعطیلیم کلاس ندارم که درس بخونم حتی موقعی که داشتمم درس نمیخوندم خخخ

خون مزاحمت نمیشم 

بوووووووووس 

دوستت دارررررررم عاقایی

فهلا

سه شنبه 25 اسفند 1394برچسب:, :: 14:43 ::  نويسنده : mohamdmm

عع گلم ناراحت شد

پیییییش ب سوی منت کشی

نیگا فداتشم

منم نگفتم راحته برام

گفتم در حد  مرگ سخته دوریت

اما چون عذاب وجدان اذییتت میکنه راهش همینه

واس خودت گفتم

منم وجدانن دارم تلاشمو میکنم

تا جایی بشه زودتر بیام

ولی میگم 6 سال دیگ ک بدترین حالتو گفته باشم ک چشم انتظار نمونی و اذیت نشی

الانم غصه نخور

گریه هم نکن

منم باهات بد حرفیدم یکم ک پر رو نشی از این ب بعد بعد بحرفی

هنوز ما همو داریم

هنوز سایم بالا سرته

هنوز خاک پات توتیا چشمای خوشگلمه

خخخخ

اره دیگ

غصشو نخور خلاصه

بخند برام

ب قول مامان مهم ترین چیز اینه ک دختر و پسر همدیگه رو دوست داشته باشن

و برای هم رویا باشن

ک ما دقیقا اینجوریم و اینجوری ام میمونیم انشاا......

فووووووووقش یکم قیافت داغونه

یکم زمختی

یکم خونوادت رو مخن

یکم بد اخلاقی

که این ته عمری تحمل میکنم دیگ چاره ای نیس

مهم اینه تو خوشحاال باشی

خخخخخخخخخ

شوخیدم

بخد حالا

یه یاعلی بگو دلت شاد شه

برو سر درست

سعیدم دووووووووووووووست

سعیدم بووووووووووووس

سعیدم بابای فعلا

سه شنبه 25 اسفند 1394برچسب:, :: 14:21 ::  نويسنده : mohamdmm

عه فدات شم چرا ناراحت میشی

من ک نگفتم میتونم

گفتم ک برای منم سخته

الهی قربون تو برم من بگی گریه کردم میمیرم

ولی چون گفتی عاب وجدان داری منم گفتم راهش همینه

ب خدا منم دارم میخونم

سعی منم اینه ک زودتر بگیرمت ک جفتمون راحت شیم

اما خب میگم بدترین حالتو ادم باید در نظر بگیره ک 25 سالگیه

الانم غصه نخور من هنوز سایم بالا سرته

هنوز خاک پات توتیای چشمامه

هنوزم تار موی خانومه چادریمو ب دنیا نمیدم

ب قول مامانم مهمممممممم ترین چیز تو ازدواج اینه ک دختر و پسر همدیگه رو دوست داشته باشن

منو توام ک تو دنیا ب همین عشقمون معروفیم

خخخ

بخند حالا

یه یاعلی بگو

دلت شاد شه

بووووووووووووس

خانومم دوووووووووووست

فعلا

سه شنبه 25 اسفند 1394برچسب:, :: 14:25 ::  نويسنده : mohamdmm

 خییلی جالبه واقعا

خیییلی خیییلی جالبه که سر ی حرف کوچولوی من که عصبی بودمو ی چیزی گفتم تو ی دفعه اومدی میگی۵یا۶ساااااال

عاقایی عزیز من تو مگه منو نمیشناسی؟؟؟؟؟؟؟

این چه وضعه صحبته اخه؟؟؟؟؟؟؟

همییین یعنی تو میتونی؟؟؟؟

نمیدونم والا من زیاد به خودم فکر نمیکنم اصلا مهم نیستم 

ولی جالبه برام که تو میتونی 

انشاا... که همیشه بتونی 

اگه دیدن من یا حرفین با من گرمت میکنه خب میدونم دیگه سخته برات نمیحرفیم تا تو راحت تر باشی عزیزم این جوری به درسات میرسی البته اگر بشینی سر درستت 

من خودم راه اروم شدنمو پیدا میکنم تو فقط درستو بخون خییلی نامردیه که منو اینور زجر بدی ولی درس نخونی ...

سه شنبه 25 اسفند 1394برچسب:, :: 14:15 ::  نويسنده : mohamdmm

خب خداروشکر هوا بارونیه

چون فک کردم از عمد داری اینجوری میحرفی و خواستم منم دیگ مث خودت شم

راه حل کم شدن عذاب وجدانت اینه

با هم کمتر بحرفیم و تا حد ممکن همو نبینیم

اینم یه واقعیته ک من تا 5-6 ساله اینده نمیتونم ازدواج کنم

فکراتو کن اگ ب این نتیجه رسیدی تا اون موقع دور باشیم از هم من حرفی ندارم البت خیلییییییییییی خیلییییییییییییییییییییییییییییییییی سخته اما میشه

ب ازدواج و اینده و مشکلاتم فکر نکن

الکی هم گریه نکن

منم هرچی کمتر بهت فکر کنمو باهات بحرفم دلم تنگ میشه اما خوبیش اینه گرمم نمیشه

دوستت دارم

بووووس

فعلا

سه شنبه 25 اسفند 1394برچسب:, :: 13:36 ::  نويسنده : mohamdmm

 خخخخ

سلام گلم 

ببخش دیگه به بزرگی خودت میدونم خودمم اخلاقم بد شده یکمی خودم دارم درستش میکنم

بعدشم که هوا بارونه و(خخخخ)...

این که عذر منو بپزیرو خورده نگیر 

بعدشم که نمیدونم به خدا گیر کردم بین چند راهی دوراهی ام نه چنننند راهی

از ی طرف میترسم و فکر اون دنیام و دلم میخواد زود تر عقد کنیم 

از ی طرف بابای تو که اصلا نمیدونم چطوری بشه اوضاع ما با این بابات 

از ی طرف ف که ازدواج نمیکنه که راحت شیم 

از ی طرف اگه بخوایم همین جوری بمونیم حالا حالا ها و ازدواج نکنیم خدااایی من نمیتونم 

اخه خییییلی سخته محمد این که هررر روز دارم این درسارو میخونمو درباره دنیا و اخرت به خدا ی ثانیه به فکر اون دنیا میوفتم اشک تو چشمام جمع میشه تنم میلرزه نفس کم میارم 

من انقدررر میترسم خدایی نمیخوام بگم تمومش کنیم نه چون من خودم نمیتونم ی بارم باهات حرفیدم راجب این موضوع 

شاید باورت نشه محمد این چند روزی که تو چت و اینا نبودی کار هر روووز من شده گریه میرم حموم گریه میخوام بخوابم گریه گریه گریه...

اصلا خودم نمیدونم چیکار میخوام کنم چیکار کردم واقعا باورم نمیشه صبح تا شب میشینم با خدا میحرفم میگم اخه این چه کاریه اگه قرار نبود به هم برسیم چرا مارو سر راه هم قرار داد چرا باید من تو همچین خانواده ای باشم و تو توی ی خانواده سخت گیر 

محمد از حرفام ناراحت نشو ترو خدا از بس به اینا فکر کردم این قدر اخلاقم بد شده 

باخودم گفتم من که انقدر میترسم بزار پس فعلا با محمد تموم کنم نه که تموم بگم دیگه نحرفیم فعلا  ولی خدااااشاهده نمیتونم 

دارم دیونه میشم از بس فکر کردم چند وقت دیگه بگذره باید منو ببری تیمارستان به جای خونه بخت ی فکری به حالم کن....

یابریم مشاوره ای جایی ...

پففف نمیدونم دیگه 

فقط گفتم که فک نکنی الکی تغییر کردم همش به خاطر این فکرای چرته 

محمدم دوستت دارم ..

بووووس 

مواظب خودت باش

سه شنبه 24 اسفند 1394برچسب:, :: 23:54 ::  نويسنده : mohamdmm

بد ک والا جدیدا خیلی بد میحرفی

قدیما حرفی از دایره و این چیزا نبود

نمیگفتی همینه ک هست میخوای بخواه میخوای نخواه

همیشه امید داشتی و میگفتی درستش میکنم

همش میگفتی زودتر بیا فقط

واسه سال بعد بی قراری میکردی

میگفت شاید نشه دعوا میکردی

الان راحت داری میگی شیش ماه بعد نمیشه

البته راستم میگی

ما الکی دل خوش کردیم

خیلی زود زنم بدن 25 سالگیه

بیخی

گور بابای دنیا

گور بابای همه چی

ما ک دیگ چاره ای نداریم جز با هم بودن

نخواییم هم دیگ دستمون ب هم خورده و عذاب وجدانش نمیذاره جدا شیم از هم

توام نه ب خاطر من ب خاطر خدا

سعی کن خودتو درست کنی

دای رضا میگفت شما خودتون درست کنید بقیه درست میشن

البت من ک اینا رو میگم اوضاعم از تو خیلی خراب تره ولی میگم دیگ

ب قول امام علی اصن دنیایی نیس

بس ک زود میگذره

تحمل میکنم خونوادتو تا عذاب وجدان دوریتو نداشته باشم

انشاا... ک بتونمو غر غر نکنم

شب بخیر گلم

دو شنبه 24 اسفند 1394برچسب:, :: 23:42 ::  نويسنده : mohamdmm

 محمد عاقا منم نگفتم که تو با خانواده من باید بسازی یا خانوادت بسازن

من حرفامو ی بار زدم فکر نمیکنم تکرارش لازم باشه که من از همه چیم میزنم تا به عشقم برسم حتی شده اون همه چی خانواده باشه...

محمد یکم منطقیم فکر کنااا اخه چطوری انتظار داری من خانوادمو تو شیش ماه از این رو به اون رو کنم در حالی که این عقایدی که دارن با گذشت ۵۰ساالهجمع شده با گذشته۴۰ساله که روشون حک شده و حالا انتظار داری تو شیش ماه بابام بشه علامه طباطبایی ومادرم بشه ...

عاقا من کار خودمو میکنم تلاشمو میکنم ولی انتظار بیجا نداشته باش لدفا

ببخشید اگه ی وقتتت بد حرفیدم من اصلااا دلم نمیخواست اینجوری بحرفم دلم میخواست این چیزا رو در رو باشه 

الان ی مدته تو ذهنمه فک میکردم چهار شنبه بتونم ببینمت بیرون که بحرفیم برا همینه چیزی نگفتم 

حالا هم بیخیال هر وقت دیدمت میحرفم باهات این طوری بهتره

شب خوش عزیزم

دو شنبه 24 اسفند 1394برچسب:, :: 23:31 ::  نويسنده : mohamdmm

والا الان ک نه من نه خونوادم با این دایرتون حال نمیکنیم

و اینجور ک بوش میاد شمام با ما حال نخواهید کرد

خلاصه ک سعی کن تا شیش سال اینده این جریانو درست کنی

دوستت میدارم

بوس

شب خوش

دو شنبه 24 اسفند 1394برچسب:, :: 23:0 ::  نويسنده : mohamdmm

 اولا که نخندخییلی بهم بر خورد 

دوما که اصلاااا اون چیزی که تو فکرشو میکنی نیست ف که بشه این جوری تغییرش داد چون سخت ی چیزی رو قبول میکنه ولی بیشتر نگاهش به اطرافیانشه و..

اصلا اون هیچی تو چرا بیخودی میگی ۶ماه ۶ماه  بیخودی داریم برنامه میچینیم برا ایندمون به خدا 

اصلا معلوم نیست چی میشه 

انشاا... که قبول میشی  ولی یکم فکر کن انقدرام که فکر میکنی شیش ماه ساده نیستاا 

میدونی چیه  اصلا من میخواستم درباره همین بحرفم باهات دارم دیونه میشم به خدا از بس فکر ایندم که چی میخواد بشه 

من اصلا برام مهم نیست که خانواده من چطورین یا تو چون قراره دو نفره زندگی کنیم نه هزار نفره 

بعدشم من کلا قصدم اینه با ف رفت و امد نداشته باشم  چون میدونم نمیشه درستش کردواحتمال زیاد شوهرشو بچه هاشم همینن 

خلاصه که درست فکر کن فردا نیای وسط زندگی بگی این چه وضعشه من بیخیال نیستم مطمین باش

چون خانواده منن که نشانگر شخصیت منن و کسی بخوادمنو بشناسه به خانوادم نگاه میکنه 

الانم من تلاش خودمو میکنم ولی اگه نشد سعی میکنم ازدواج نکنم تا این که فردا سر زندگی همچین خانواده ای رو بزنن سرم 

البته تو خییلی با شخصیت تر از این حرفاییا ولی خب اتفاقه دیگه...

ولی حس من میگه بابات به محض این که با بابای من اشنا بشه و بحرفن بابام تغییر میکنه رفتارش خلاصه که 

محمد جان هر چی هست رو دایرست

 

دو شنبه 24 اسفند 1394برچسب:, :: 22:43 ::  نويسنده : mohamdmm

نبگا من مبدونم ک لج میکنه

اما اگ این اوضاعو درست نکنی سال بعد بابای من لج میکنه میگه اینا ب درد نمیخورن

پس باید الان بین لج بابای من و ف یکی رو انتخاب کرد

با توجه ب اینکه حرف پدر من حقه

پس باید دست بجنبونی

تو با ف بحرف هر جا گیر کردی بگو من بپرسم از شیخا یا خودت بپرس

روضه و هیاتم تاثیر داره

ب شرطی ک مداوم و با اخلاص باشه

روضه های محرم سالی یه ماهه اونم ملت فقط برا نشون دادن دکور جدیدشون میگیرن

خونه اقای حسینی یه چیز دیگس

من میدونم ک کار فرهنگی زمان میبره

اما مهم تر از اون زحمت و سختیشه ک باید بکشی

نه اینکه بشینی گوشه خونه بگی بعدا درستش میکنم

ابجی تو بعد عقد ما معجزه نمیشه و تغییر نمیکنه

اون موقع هم میگه بهت خفه شو ک من ازادیم کم نشه

تازه اون موقع تو درگیر مشکلات خودمونی

چون ب من رسیدی انگیزه ای هم واسه کار کردن نداری

دهن منم بستس چون میگی تو ک میدونستی خونواده ما اینن بیخود کردی اومدی خواستگاریم

خلاصه من نمیدونم هر کار میخوای کنی کن

ولی بدون بابای من به هییییییییییچ وجه با این شرایط کنار نمیاد

چون من تک پسرشم خیلی ارزو ها داره برام

متوجه ای دیگ؟...

خودت شنیدی حرفاشو

پس بجنبببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببب ک تا شیش ماهه دیگ قراره 4 نفرو مث خودت کنی

ب امید روزی ک ف پوشیه بزنه

دو شنبه 24 اسفند 1394برچسب:, :: 21:45 ::  نويسنده : mohamdmm

سلام عزیزم

چه عجب  تو هم دل تنگ میشی مگه؟؟

توله منو کشت اینجا بعد میگه کجایی دلوم تنگته...

حالا بیخیال

عرضم به خدمتت که عزیز من اگه تو 5 ساعت درس میخونی که میدونم نمیخونی وی ساعتم به من فکر میکنی من شبانه روووزمو به تو فکر میکنم حتی سر کلاس ...

اینو گفتم که بگم من به همه چیییز فکر کردم عزیز دلم

من به این شک ندارم که خواستن توانستن است و میدونم که هررررکاری بخوام میتونم انجام بدم

ولی...

ولی ی معذوریت هایی دارم که الان رو خانوادم کار نمیکنم

ببین عاقایی تغییر دادن مامانم و بابام و زهره و ساجده هیییییچ سختی نداره

چون مامانم که همین الانشم تحت تاثیر قران خوندن من تو خونه دعاندبه رفتنم هرهفته با مامان و...هست

بابامم که با چهارتا استدلال و ی کتاب عقاید خودمو براش توضیح بدم کلا ازاین رو به اون رو میشه حد اقل برا ی هفته هم شده تاثیر گذاره

زهره هم که کافیه صدای قرانمو بشنوه بعد میاد کنارم میشینه و من حرف میزنم باهاش و... حتی الان داره میگه کی بشه برم حوزه...

ساجده هم که هرررر وقت با من میاد بیرون اصلا چادر میپوشه چون من چادر میپوشم دوست داره

ولیییییی

وللی این اجی گل من تو جامعه ای بزرگ شده که واااقعا از من دوره افکارش رخلاقش و رفتارش ...

حتی اگه ی روز کااامل بشینم باهاش بحث عقاید کنم نمیتونم ج سوالاشو بدم چون خیییلی پیچیدست فکراش و به همین راحتی نمییشه راضیش کرد کسی رو که هرر روز تو دانشگاه با ی دوستش بای اخلاق متفاوت با ی زندگی جدید اشنا میشه

خلاصه که تو ف رو بهتر از من میشناسی و اینو بگم که الان اگه بخوام زیاد تاثیر بزارم رو بقیه اون با من دعوا میگیره که با این کارات من محدود میشم و اگرررر خداااایی نکرده لج کنه باهامون خوب که نیست خیییییلی هم بده خیییلی که بگم حتی شاید باعث بشه هیییچ وقت به هم نرسیم خدااااایی نکرده

برای همین من تصمیم گرفتم که الان کار خاصی نکنم و اروم  اروم خودشون تاحت تاثیر قرار بگیرن

فعلاکه خوبه همه چی در حدی که مامانم با من بخواد بیاد بیرون ی لاخ مو که بیرون نیست ارایشم نمیکنه

 اینکه من تصمیم گرفتم خونواده خودمو وقتی تقییر بدم که شما میاین جلو حالا اگر فکر میکنی این روزه رفتنا تاثیر داره که مامان من هرررساله و هههمه جا میره که میدونم نداره چون بار علمی نداره حرفاشون  میبرمش

ولی به نظر من بزار همین جوری پیش بره

همین دیگه مواظب خودتم باش مامانی رو هم ببوس چند روزه ندیدمش دلتنگشم

بوس بوس بوس{{{{بووس... مخصووص خودت میدونی برا چی}}}

خخخخخ

دوست دارم یا علی....

دو شنبه 24 اسفند 1394برچسب:, :: 21:12 ::  نويسنده : mohamdmm

سلام خوبی

کوجایی دلوم تنگته

ایشاا... ک شاد و خنذون باشی

عرضم ب خدمتت ک

یه فکری ب سرم زده

البت فاییده ای نمیدونم داره با نه اما از هیچی بهتره

در مورده خونواده هامونه

میدونم اصن تو ب این قضیه نمیفکری ولی من همش ب فکر این داستانم

چون مامانم و بابام خیلی حساسن رو این قضیه

مامانم از جهت دین و بابام از جهتای دیگ

میگم شب های جمعه (یعنی پنج شنبه شب ها) کوچه دهم شاهرودی ساعت 8 یه منبر خونه هست ب اسم منبر خونه اقای حسینی

جان من دست مامانت اینا رو بگیر ببرشون

این راهی بود ک ب ذهن من رسید تورو خداااااااا هر کاری هم خودت بلدی کن

مامانم خداییش غصه میخوره میبینه یه سری چیزا رو

مثلا امشب مامان رفیقم ک با مادر من دوسته بهش گفت ک برای پسرم زن گرفتیم

دختره خودش چادریه و همش یا مسجده یا همون منبر خونه

بابای دختره پاسداره و کل خونوادشون مذهبی ان

جالبیش اینه رفیق منم کارش ازاده - کچلم شده تازگی - شغلشم راننده کامیونه

مامانم وقتی اینا رو شنید اصن یه جوری شد رفت تو فکر

حالا مهم نی مامانه من ک دوستت داره

ولی در کل اینقدر بی تفاوت نباش

خودت ک خوبی یکم خونوادتو تکون بده

تو میتونیییییییییییییییییییییییی

اینجا موقشه ک یاد اون عکسای پروفت بیوفتی

یه عکسی بود CANT رو بCAN تبدیل کرد بود...

ببینم چ میکنی هاااا

دوستت دارم

بووووووووووس

فعلا

از الان 6 ماه وقت داری...

دو شنبه 10 اسفند 1394برچسب:, :: 19:55 ::  نويسنده : mohamdmm

 به نام خالق عشق

امشب ۱۹:۵۹روز ۹۴/۱۲/۱۰

هییییییی

عجب روزی شد امروز...

صبح که تا بیدار شدم نت گوشیمو روشن کردم و...

همه پیاماش اومد۱۶تایی بود تاخوندم ناخداگاه اشکم ریخت ی ساعت تمام زار زدم...

بعد رفتم مدرسه به بهانه این که مامانو ببینم ی کوچولو حد اقل اروم بگیرم ولی... مامان نیومد:-(

خییلی توجه کردم هر وقت منو محمدم باهم دعوا میکنیم مامان یا نمیاد یا تحویلم نمیگیره

خلاصه که رفتم مدرسه...

عجب روزی بود من دلم گرفته... مثل این که خداهم به حالم گریه میکرد

ازساعت ۷صبح تا۱بارون میومد کلی دوستمو التماس کردم باهام اومد بریم زیر بارون 

داشت از نامزدش میگفت که کاش الان پیشم بود تو بارون قدم میزدیم که یهو زدم زیر گریه...

حول شد بدبخت کلی باهام حرفید منم گفتم چیزی نیست قراره چت نکنیم درس بخونه منم دلم گرفت...

کلی خندید بهم گفت خره این درسو داره به خاطر تو میخونه هااا ی لبخند کوچولو زدم و همین طور اشکام میومد زیر بارونم کسی نمیفهمید دارم گریه میکنم جز زهرا

خلاصه که ارومم کرد و برد منو تو کلاس دوزنگ ادبیاتم فقط داشت با من نامه نگاری میکرد که منو اروم کنه منم دیدم زشته دیگه خودمو اروم نشون دادم

ظهر خواستم بیام خونه هم با ذووق که الان مامان میاد ..

هیچی اومدو تحویلم نگرفت....

پففف شاید ندیده قربونش برم...

اومدم خونه کللللی با خودم کلنجار رفتم که نت و وصل کردم دیدم پیام داری زوق مرگ شدم 

اخر پیامت زده بودی یا علیی ...یعنی با خوندن این کلمه فووق العاده خوشحال شدمااا گفتم خب اگه میخواست بره تا عید میگفت فعلا الان که گفته یاعلی یعنی برمیگرده

چه ذوقی کردم رفتم باشگاه اونجام باز سن سی حالمو گرفتت تا خونه اهنگ گوش میکردم و...

دیدم واای دوباره پیام داری که ذوق مرگ شدم ج تو دادم 

گفتم که اشکال نداره فدات شم مقصر خودم بودم تو اشتباهی نکردی که بخوای معذرت بخوای 

هزار بار تجربه بهم ثابت کرده که وقتی عصبی هستی باید برم و ی روز بعد بحرفم باهات باز من کیلید شدم که خودم باعث شدم هم اعصاب من بهم بریزه هم خودت

بازم میگم بببخشید من معذرت میخوام عاقایی

پفف الانم که زنگیدی اصلا نتونستم بحرفم باهات 

دارم داااغ میکنم دیگه موندم چیکار کنم 

دلم میخواست بگم نرووو

ولی خب نمیشدباااید درس بخونی بااید به ی جایی برسی که بتونی بیای جلو...

محمد خییییلی دوستت دارمممم

خیییلی دلم برات تنگ میشه 

خییییلی خییلی دلم تنگ میشه ف از رو صدات فهمید ی چیزیه منم مجبور شدم بهش بگم گفت لوس نباشین دوهفته هست همش اما من نمیتونم

دوووهفته...

انشاا.. مه بتونم اروم بگیرم

دوستت دارم 

امیدوارم بخونی نوشته هامو

بوووووس

خدافظ ...

                       به امید روزی قشنگ تر از دیروز...

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان eshghammmmmmmmm و آدرس asmoon.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 31
بازدید کل : 19155
تعداد مطالب : 134
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content