m&s
شنبه 26 آبان 1397برچسب:, :: 23:27 ::  نويسنده : mohamdmm

 عمر ما چ زود میگذره...

5سااال گذشت....

ی عمررر گذشت...

امروز26/9/97

ساعت 11:39دقیقه فردا یک شنبه هس امتحان منطق دارم هییچی نفهمیدم چون ذهنم جای دیگه بود...

هر جور فکر میکنم نمیتونم با خودم هضم کنم

چطوری ببخشمش،؟؟؟یعنی واقعا انقدررر پروعه ک با این همه اشتباه نمیفهمه ک باید خودش معذرت خواهی کنه؟؟؟؟

چی بهش بگم اخه...

چرا نمیفهمه نیاز های ی زن چیه؟؟؟

نمیدونم برای خودم متاسف باشم یا برای اون 

خدایا 5سال دست من بود نتونستم ادمش کنم میسپارمش دست خودت ادمش کن دیگه حوصله بحث ندارم ...

 

چهار شنبه 2 اسفند 1396برچسب:, :: 1:10 ::  نويسنده : mohamdmm

 کنارمی...

حرف میزنی باهام...

اما.

.

.

.

.

دلم بدجور گرفته

سه شنبه 28 شهريور 1396برچسب:, :: 22:46 ::  نويسنده : mohamdmm

 امشب28/6/96ساعت22:48

حالم بده

دلتنگم...

دلم بغل میخواد برای ی گریه ی حسابی

دلم میخواد برم بام شهر تا میتونم جیغ بزنم داد بزتم گریه کنم..

چطوری قراره زندگی کنم نمیدونم...

 

پارسال همین موقع بود ک من اشک میریختم برای دوری عاقام ....

حالا باز خودم دارم میرم...

اونم چ رفتنی....

یک شنبه 27 فروردين 1396برچسب:, :: 18:42 ::  نويسنده : mohamdmm

 هییییی....

دوساااال از عمرمون رفت...

چی بودیم....چی شدیم!!!!؟؟؟؟

خستممممممممممممم .....

خدایاا...

کجایییی!!!؟؟؟

کجاااای زندگیمی....

اصن نگام میکنی؟؟ خدایا ی مرگ بهت بدهکارم... کلییی ارزو طلبکارمممم...

                                       یاطلبموبده....یابدهیتو بگیر...

از هممممه متنفرررررررممممممم

 

یک شنبه 26 دی 1395برچسب:, :: 13:12 ::  نويسنده : mohamdmm

 دلم برای نوشتنات تنگیده.....

کاش ی روزی دوباره برام مینوشتی...

 

سه شنبه 31 فروردين 1395برچسب:, :: 20:56 ::  نويسنده : mohamdmm

 الابذکرالله تطمین القلوب..(((همانا بایاد خدا دلها همه ارام میگیرد.)))

امشب۳۱فروردین سال۹۵ساعت۲۱

امروز ساعت ۶:۳۰دقیقه عاقامو دیدم تو ایستگاه ایقددد دلم براش تنگیده بود که نگوووو ...

همش۸روز گذشته از دیدنش اما خیییییییییییلی دلم تنگیده

خیییییلی قشنگ بود اون چند ثانیه که چشم تو چشم شدیم خییییلی گشنگ بود

اما بعد این که خدافظی کردو رفت ...

خییییییییییییییییییییلی خیییییییییییییییلی دلم گرفت اونقد گرفته بود که دلم میخواست تو واحد بزنم زیر گریه پففف اخه این چه فکراییه میاد تو ذهنم ...

عاقایی

محمدم

هررررررجاهستی بدون خانومت خیییییییییلی دلتنگته 

خانومت دلش گرفته خیییلی هم گ فته...

هیییییی من محمدمو میخوام...

اگه الان پیشم بود بهش میگفتم دلم گرفته ارومم میکرد

دلم  گلزار شهدا میخواد....پفففف هییییچ کس  نمیبره منو اونجا  فقط محمدمه که پایه این کاراست 

پیاده میرفتیم ابشار الان ... تو راه باهاش دردو دل میکردم وبغلش گریه میکردم تا یکم اروم شم 

محمدم خییییییییییییییییلی دلم تورو میخواد....

خییییییییییییییییییییییییلی خییییییییییییییییلی دوستت دارم دیونه.....

شنبه 21 فروردين 1395برچسب:, :: 6:41 ::  نويسنده : mohamdmm

 سلام گلم صبحت بخیر 

انشاا... که گوشیت پیدا بشه

ف چیزی به مجتبی نگفته والا دیروز ف گفت نمیدونم چرا هر بار بلاکش میکنم از بلاکی درمیاد و اینا 

بعد دید ولکنش نیست بهش گفت برو گم شو و...گفت زیاد دربارم حرفیدی و... یکم فحش داد بلاک کرد 

باز دوباره اومدبا ی شماره دیگه گفت یکی از دخترای همسایست ف هم گفت شک دارم مونا باشی بعد که گفت تا نگی کی بهت گفته من پشتت حرفیدم ولت نمیکنم منم به گفتم به هییییییچ عنوان اسم محمدو نیار گفت چشم 

نگران نباش هیچی از تو نگفته

 

شنبه 21 فروردين 1395برچسب:, :: 1:17 ::  نويسنده : mohamdmm

 سلام

گوشیمو تو آزمون جا گذاشتم

واتس نمیتونم بیام

دعا کن پبدا بشه فردا ک مبرم

راستی

امشب مجتبی پرسید از ف چ خبر

گفتم هیچی

گفت دروغ نگو ب من ، میدونم قضیه رو نامرد

منم محل ندادم

خلاصه ک

برو بببین ف چی لو داده

سریعا خبرشو ب من بده

یک شنبه 15 فروردين 1395برچسب:, :: 18:35 ::  نويسنده : mohamdmm

 هییییی....

عاقام از دستم ناراحته

پفففف ی اشتباهی کردم قبول دارم  غلطططط کردم  

ولی داری اشتباه میکنی جون سعیده

عاقامون میاد میخونه پستارو هیچی هم نمیگه....

پفففف تازه پست منم پاک میکنه

هیییییی خدا

هییییییییچ کس دوسم نداله....

پنج شنبه 11 فروردين 1395برچسب:, :: 23:41 ::  نويسنده : mohamdmm

 به نام اون بالایی که خودش هوامونو داره...

امروزم گذشت .... روز خییلی قشنگی بود...روز۱۱فروردین دیداره دوباره منو عشقم...

میدونی چیه ؟؟؟عاقام امروز گفت که وبلاگو نخونده ولی خییییلی جالب بود برام که چقدددد دل به دل راه داره که دقیقا همون شبی که من دلم گرفته و محمدمو میخوام اونم بگه بیا پیشم ....

خیییلی جالب تر از این که من هیییچ وقت صبح بیدار نمیشدم اونم چییی ساعت ۸صبح ولی من اون شب که بهم گفت شب بخیر خانوم نامهربون من تا سه نصف شب بیدار بودم و خوابم نمیبرد اخه این چه حرفی بود زد مگه چیکار کردم یکم دلم گرفته بود و دلم میخواست ناز بکشه ولی اون برداشت بد کرد پفففف...فکر کنم ف هم فهمید داشتم گریه میکردم هیییی

چه شب بدی بود برام دیشب...

صبح ساعت هفت بود فکر کنم که ی چشمم باز بود یکی بسته دستمو میکشیدم رو تشک که گوشیمو پیدا کنم چشمام اصلاااا باز نمیشد بالاخره با هزار بدبختی گرفتمشو نتشو روشن کردم اخه میدونی چیه؟……فقط خواستم زود تر از عاقام برم تو تلگ حالا دلیلشم بیخیال خودم میدونم و خدام...

بعدش فکر کنم خوابم برد اره... اخرم نشد زود تر از عاقام برم تلگ ...گوشی تو دستم بود که یهو لرزید چشمام باز شد بای هیجانی رفتم سمت گوشی که پیامو خونم انگار هزااار ساله پیامم نداده کسی خخخ

خلاصه یکم حرفیدیم و بعدگفت میای پیشم؟؟حرف هنوز تو دهنش بود که من گفتم واستا لباس بپوشم ...

خخخ توله به چه بهانه هایی هم منو میکشه طرف خودش ....

منم دیگه سرییع بلد شدم و سریع رفتم حموم و زود لباس پوشیدم ولی خب اجازه میخواستم بگیرم که ی کوچولو طول کشید وزود زدم بیرون جلوی در که رسیدم زنگیدم باز کرد منم سریع رفتم بالا خییییلی دلم براش تنگیده بود نمیدونم چرا اینجوری شدم خیییلی زود دلم براش تنگ میشه  حالا درسته زمانش کم بود همش چهار ساعت میشد خخخخ

مسخرم نکن خب چیکار کنم دلتنگیم  زیاده درضمن ... اگه فکر میکنی بعدعروسی دیدارمونو کم میکنم یا راضی میشم ی ساعت بیای خونه و بعد بری سر درست خور خوندی خخخ

راستی  داشت یادم میرفت از اون برنامه کودکه...

همون اول که گذاشتی خواستم خاموشش کنم اصلااا دوست نداشتم  نگاه کنماا ولی نیدونم چرا ی لحظه رفتم تو عمق فیلم و بوسه های عاقامو روی صورتم حس نمیکردم که ی دفعه به خودم اومدم اخ الهی فداش بشم من که چند دقیقه ست داره همین طور گونه  مو بوس میکنه که ی دفعه برگشتم و با ی بوس خوجل جواب همه بوساشو دادم 

بعد گذشت ی ساعت اینا بود فکر کنم که یاد دیشبش افتادم  دلم بد جور گرفت ی دفعه در لپتاپو بستم  وگفتم فیلم بسه دیگه ی کم حرف بزنیم گلم ی دفعه جد شد و لبه تخت نشست و گفت خ بوگو درباره چی بحرفیم نمیدونم  چم شده بود ولی فقط بغل میخواستم ی ساعت وقتی دید من حرف نمیزنم شرو کرد به حرفیدن درباره  سیاست  من از سیاست بدم نمیادااا ولی دوست ندارم درباره چیزی حرف بزنم که هییچی ازش نمیدونم اخه من  چی میگفتم حرفیدن با عاقا محمدم که الکی نبود کوچیک ترین حرفی هم که میزدم  محمدم سریع ج میداد و باز من ظایع میشدم ... مثل همیشه خخخ

تصمیم گرفتم فقط گوش بدم و هیچ حرفی نزنم بعضی وقتا هم اصلا حواسم نبود چشمام سقف و نشونه گرفته بودو افکارم دیشبو هی میگف سعیده چیه؟؟

میگفتم هییچی دارم گوش میدم ...

بای بدبختی جمع کردم حرفاشو گفتم میشه نحرفیم درباره سیاست اونم ی دفعه گفت تو که حرفی نمیزنی خب بگو درباره چی حرف بزنیم 

من خییییییییلی خییییییلی سختمه که بگم چی میخوام کلا مدلم همینه حتی اگه اون لحظه نیاز شدید داشته باشم ولی خجالت میکشم بگم غرور نیستااا فقط و فقط خجالته دوست دارم همیشه طرفم از رفتارم بفهمه چی میخوام اون لحظه سخته ولی خب چه کنم با این که خیییلی راحتم با محمدم ولی بااازم سختمه بحرفم فقط با اون اینجوری نیستمااا با ف یا مامان یا بقیه هم همینم ...

نمیدونم چرا حس میکنم که مسخرم میکنن یا حس میکنم اونی که میخوام نتونم به دست بیارم  خیییلی خجالت میکشم البته ی کوچولو هم مغرورم ولی نه جلو عاقام...

ی دفعه وسط حرفش گفتم بغل میخوام واقعا خیییییلی سختم بود ولی گفتم چند بارم گفتم بد جور دوست داشتم گریه کنم بغلش که یدفعه با کاراش منو کلاااا دور کرد از غم و غصه 

دوست دارم این کاراشو

فدای عاقام بشم خییلی گله  ...

بعد چنددقیقه بلند شدم از جام نمیخوام فضولی کنمااا نمیخوام گوشیشو چک کنماا ولی خب هررر کس جای من بود با کارای این دیونه گوشیو چک میکرد خب منم کنجاوم دیگه چی بگم خب 

ی دفعه گفت باز بلند شد منم از قصد رفتم طرف گوشیش  و که خاموش بود میدونستما ولی گرفتم دستم  که اذیت کنم همین 

رفتم طرف لب تاپ رمزشو که یا داشتم خب منم که زیاد سر در نمیارم از سیستم لپ تاپ  و میدونستم که اگرم چیزی قایم کرده باشه توش من یکی نمیتونم پیداش کنم برا همین هیچی نمیگفت 

اخ تلگشم که وصل نبود خخخخ

فکر کرده من خرمااا اخه تابلوی من ضایع بود که صبح با لپ تاب میحرفیدی باهام حالا بماند ولی قشنگگگ معلومه حالا ی بارم بههت میگم تا بفهمی  تازههه گوشیتم خاموش بوده پس با لپ تاپ بودی و چون میخواستی من نرم توش گرفتی پاکیدی 

خخخ 

حالا اشکال نداره هاااا چون من مثل چشمام بهت اعتماد دارم ولییی کارت اشتباه که منو انقدرررر حساس کردی رو گوشیت 

بیخیال مهم نیست برام چون عادیه حالا بماند ی چیزای دیگه که بعدا بهت میگم ...

خلاقه که عاقایی مهم نیست اینا بگذریم ...

من باخره دست برداشتم از روی اون لپ تاپ و اینا نه که دست بردارما مثل این بچه ها چهاتا عکس نشونم دادو بعد بست البته خودم گفتم خخخ

دباره اروممم کشیدمش عقب و کشیدمش تو بغلم نمیدونم چرا حس میکنم بهترییین مسکن برام  خییییلی ارومم میکنه 

یکم باهم حرفیدیم و بحث ادم شدنمون و بحث  خانواده و...

وقت خدافظی .. پففف من هیییچ وقت دلم نمیخواد خدافظی کنم  ولی خب چه کنم مجبوووورم بعضی وقتا انقدررر دلم میگیره برا خدافظی که دلم میخواد گریه کنم ولی خب چکنیم مجبوووریم نمیشه .  انشاا... که شیش ماه دیگه تموم میشه بد بختی همون و رااااحت میشیم ...

محمدم نمیدونم این متنا رو کی میخونی  مهم اینه بخونی 

بابت اون حرفایی که امروز زدم و میدونم غیرتی شدی ببخش به خدا قصد خواستی نداشتم و ندارم فقط خواستم بفهمونم  همون اندازه که تو عصبی میشی برای حرفای من برای اوردن ی اسم کوچولو من صد برااابر اون عصبی میشم وقتی میگی صیغه

خلاصه ببخشید 

یادت نره خیییلی دوستت دارم الان حتما خونه مامان بزرگ شامتو خوردی و اروم خوابیدی ولی من بیخوابی زده به سرم 

مواظب خودت باش گلم ...

بووووچ بووووچ اروم بخوابی شب خوش

 

 

 

سه شنبه 25 اسفند 1394برچسب:, :: 16:54 ::  نويسنده : mohamdmm

این چ حرفیه

خداییش من قصد ندارم با این حرفا و شوخیا دلتو بشکنمو اذیتت کنم

شوخی میکنم باو

ذلم با جودو نیست بهونه های فضایی میارم یه وقتایی

جدی نگیر

تو مث برگ گل لطیفی

تو تاج سر منی

تو تک سعیده ی دنیامی

اصن تورو سفارشی ساختن برا خودم

یه لیست دادم تک تک جزیاتت رو سفارش دادم برا خودم ساختنت

من همینجوری دوستت دارم

همین شکلی عاشقتم

ولی دلم اصلا با جودو نیست

اخه فک کن دستتاتو یکم داغون کرده

استخوناتم خراب کرده

خودتم میگی ک کمر دردات ماله اینه

چیه خب

تو اول جونی نباس درد داشته باشی ک

حالا اینا هیچ

خدای نکرده زبونم لال دستت بشکنه تو مسابقه میخوای چیکار کنی

دیگ دستت مث اول ک نمیشه

یه عمر میخوای بچه ب بغل بگیری ناقص میشی

بیخی

خلاصش ک

من نوکرتم

خاک پاتم نفسم

برا من فقط و فقط و فقط دین مهمه

ک خداروشکر مومنی

والسلام

عاشقتم

دستتم میبوسم از حرفم ناراحت نشو

فعلا

سه شنبه 25 اسفند 1394برچسب:, :: 14:57 ::  نويسنده : mohamdmm

 خخخخ

باشه باو نمیخواد منت بکشی بخشیدم 

ولی محمد درسته بعضی حرفا رو میزنی به شوخی ولی میدونم که همه و همش حرفای دلته مطمینم ...

برای این حرفت که گفتی زمختی خیییلی روش فکر کردم از هممممه نظر خواستم به ف هم گفتم ولی همه گفتن تو خوبی این حرفتو بااااااااید خودت بهم بگی که چرا گفتی بعدشم که میخواستم اینو بهت بگم که خیالت راحت شه که من فقط الکی گفتم نینجا که ببینم چی میگی وگرنه کلاساشو عمرااا نمیتونم برم چون با حفظم یکی میشه .و... بعدشم پولشو ندارم بعدشم همشش الکی گفتم که میرم وگرنه من بدون اجازه تو جایی نمیرم اصلاااا 

جودو هم که پروندش بسته هست میرم که دان بگیرم انشاا.. دان ۱سال دیگه میگیرم و تموم دیگه خوشم نمیاد برم 

فقط برا سرگرمی میرم ...

بعدشم محمد اقا یکم رو حرفاتو اخلاقت فکر کن شاید بفهمی چرا انقدر داغونم مامانم که... ماشالا انگار میدونه همه قضیه های مارو چون دقیییقا از وقتی که تو تلگ پاکیدی یا نمیبینمش یا دوستاشو میبینم سلام میکنم اون تحویل نمیگیره من مطمینم که میفهمه که من اومدم صد در صد ولی نمیدونم چرا فکر میکنه این رفتارش بهتره درسته بهم بر میخوره هر روزا درسته خیییییلی ناراحت میشمااا ولی دوسش دارم 

واسه دوری هم که چی بگم والا من خودمو بهتر میشناسم هر چی دور تر بشی بیشتر تو فکرم مثل این ی هفته که همش دارم میفکرم که هر ثاانیه چیکار میکنی کجایی ناهار خوردی یا... 

ولی خب ی حقیقته وجود من نمیزاره درس بخونی خب منم کمتر مزاحم میشم تا راحت بدرسی  

انقدرم نگو ۵یا۶سال امید به خداااا

درسم که ما تعطیلیم کلاس ندارم که درس بخونم حتی موقعی که داشتمم درس نمیخوندم خخخ

خون مزاحمت نمیشم 

بوووووووووس 

دوستت دارررررررم عاقایی

فهلا

سه شنبه 25 اسفند 1394برچسب:, :: 14:43 ::  نويسنده : mohamdmm

عع گلم ناراحت شد

پیییییش ب سوی منت کشی

نیگا فداتشم

منم نگفتم راحته برام

گفتم در حد  مرگ سخته دوریت

اما چون عذاب وجدان اذییتت میکنه راهش همینه

واس خودت گفتم

منم وجدانن دارم تلاشمو میکنم

تا جایی بشه زودتر بیام

ولی میگم 6 سال دیگ ک بدترین حالتو گفته باشم ک چشم انتظار نمونی و اذیت نشی

الانم غصه نخور

گریه هم نکن

منم باهات بد حرفیدم یکم ک پر رو نشی از این ب بعد بعد بحرفی

هنوز ما همو داریم

هنوز سایم بالا سرته

هنوز خاک پات توتیا چشمای خوشگلمه

خخخخ

اره دیگ

غصشو نخور خلاصه

بخند برام

ب قول مامان مهم ترین چیز اینه ک دختر و پسر همدیگه رو دوست داشته باشن

و برای هم رویا باشن

ک ما دقیقا اینجوریم و اینجوری ام میمونیم انشاا......

فووووووووقش یکم قیافت داغونه

یکم زمختی

یکم خونوادت رو مخن

یکم بد اخلاقی

که این ته عمری تحمل میکنم دیگ چاره ای نیس

مهم اینه تو خوشحاال باشی

خخخخخخخخخ

شوخیدم

بخد حالا

یه یاعلی بگو دلت شاد شه

برو سر درست

سعیدم دووووووووووووووست

سعیدم بووووووووووووس

سعیدم بابای فعلا

سه شنبه 25 اسفند 1394برچسب:, :: 14:21 ::  نويسنده : mohamdmm

عه فدات شم چرا ناراحت میشی

من ک نگفتم میتونم

گفتم ک برای منم سخته

الهی قربون تو برم من بگی گریه کردم میمیرم

ولی چون گفتی عاب وجدان داری منم گفتم راهش همینه

ب خدا منم دارم میخونم

سعی منم اینه ک زودتر بگیرمت ک جفتمون راحت شیم

اما خب میگم بدترین حالتو ادم باید در نظر بگیره ک 25 سالگیه

الانم غصه نخور من هنوز سایم بالا سرته

هنوز خاک پات توتیای چشمامه

هنوزم تار موی خانومه چادریمو ب دنیا نمیدم

ب قول مامانم مهمممممممم ترین چیز تو ازدواج اینه ک دختر و پسر همدیگه رو دوست داشته باشن

منو توام ک تو دنیا ب همین عشقمون معروفیم

خخخ

بخند حالا

یه یاعلی بگو

دلت شاد شه

بووووووووووووس

خانومم دوووووووووووست

فعلا

سه شنبه 25 اسفند 1394برچسب:, :: 14:25 ::  نويسنده : mohamdmm

 خییلی جالبه واقعا

خیییلی خیییلی جالبه که سر ی حرف کوچولوی من که عصبی بودمو ی چیزی گفتم تو ی دفعه اومدی میگی۵یا۶ساااااال

عاقایی عزیز من تو مگه منو نمیشناسی؟؟؟؟؟؟؟

این چه وضعه صحبته اخه؟؟؟؟؟؟؟

همییین یعنی تو میتونی؟؟؟؟

نمیدونم والا من زیاد به خودم فکر نمیکنم اصلا مهم نیستم 

ولی جالبه برام که تو میتونی 

انشاا... که همیشه بتونی 

اگه دیدن من یا حرفین با من گرمت میکنه خب میدونم دیگه سخته برات نمیحرفیم تا تو راحت تر باشی عزیزم این جوری به درسات میرسی البته اگر بشینی سر درستت 

من خودم راه اروم شدنمو پیدا میکنم تو فقط درستو بخون خییلی نامردیه که منو اینور زجر بدی ولی درس نخونی ...

سه شنبه 25 اسفند 1394برچسب:, :: 14:15 ::  نويسنده : mohamdmm

خب خداروشکر هوا بارونیه

چون فک کردم از عمد داری اینجوری میحرفی و خواستم منم دیگ مث خودت شم

راه حل کم شدن عذاب وجدانت اینه

با هم کمتر بحرفیم و تا حد ممکن همو نبینیم

اینم یه واقعیته ک من تا 5-6 ساله اینده نمیتونم ازدواج کنم

فکراتو کن اگ ب این نتیجه رسیدی تا اون موقع دور باشیم از هم من حرفی ندارم البت خیلییییییییییی خیلییییییییییییییییییییییییییییییییی سخته اما میشه

ب ازدواج و اینده و مشکلاتم فکر نکن

الکی هم گریه نکن

منم هرچی کمتر بهت فکر کنمو باهات بحرفم دلم تنگ میشه اما خوبیش اینه گرمم نمیشه

دوستت دارم

بووووس

فعلا

سه شنبه 25 اسفند 1394برچسب:, :: 13:36 ::  نويسنده : mohamdmm

 خخخخ

سلام گلم 

ببخش دیگه به بزرگی خودت میدونم خودمم اخلاقم بد شده یکمی خودم دارم درستش میکنم

بعدشم که هوا بارونه و(خخخخ)...

این که عذر منو بپزیرو خورده نگیر 

بعدشم که نمیدونم به خدا گیر کردم بین چند راهی دوراهی ام نه چنننند راهی

از ی طرف میترسم و فکر اون دنیام و دلم میخواد زود تر عقد کنیم 

از ی طرف بابای تو که اصلا نمیدونم چطوری بشه اوضاع ما با این بابات 

از ی طرف ف که ازدواج نمیکنه که راحت شیم 

از ی طرف اگه بخوایم همین جوری بمونیم حالا حالا ها و ازدواج نکنیم خدااایی من نمیتونم 

اخه خییییلی سخته محمد این که هررر روز دارم این درسارو میخونمو درباره دنیا و اخرت به خدا ی ثانیه به فکر اون دنیا میوفتم اشک تو چشمام جمع میشه تنم میلرزه نفس کم میارم 

من انقدررر میترسم خدایی نمیخوام بگم تمومش کنیم نه چون من خودم نمیتونم ی بارم باهات حرفیدم راجب این موضوع 

شاید باورت نشه محمد این چند روزی که تو چت و اینا نبودی کار هر روووز من شده گریه میرم حموم گریه میخوام بخوابم گریه گریه گریه...

اصلا خودم نمیدونم چیکار میخوام کنم چیکار کردم واقعا باورم نمیشه صبح تا شب میشینم با خدا میحرفم میگم اخه این چه کاریه اگه قرار نبود به هم برسیم چرا مارو سر راه هم قرار داد چرا باید من تو همچین خانواده ای باشم و تو توی ی خانواده سخت گیر 

محمد از حرفام ناراحت نشو ترو خدا از بس به اینا فکر کردم این قدر اخلاقم بد شده 

باخودم گفتم من که انقدر میترسم بزار پس فعلا با محمد تموم کنم نه که تموم بگم دیگه نحرفیم فعلا  ولی خدااااشاهده نمیتونم 

دارم دیونه میشم از بس فکر کردم چند وقت دیگه بگذره باید منو ببری تیمارستان به جای خونه بخت ی فکری به حالم کن....

یابریم مشاوره ای جایی ...

پففف نمیدونم دیگه 

فقط گفتم که فک نکنی الکی تغییر کردم همش به خاطر این فکرای چرته 

محمدم دوستت دارم ..

بووووس 

مواظب خودت باش

سه شنبه 24 اسفند 1394برچسب:, :: 23:54 ::  نويسنده : mohamdmm

بد ک والا جدیدا خیلی بد میحرفی

قدیما حرفی از دایره و این چیزا نبود

نمیگفتی همینه ک هست میخوای بخواه میخوای نخواه

همیشه امید داشتی و میگفتی درستش میکنم

همش میگفتی زودتر بیا فقط

واسه سال بعد بی قراری میکردی

میگفت شاید نشه دعوا میکردی

الان راحت داری میگی شیش ماه بعد نمیشه

البته راستم میگی

ما الکی دل خوش کردیم

خیلی زود زنم بدن 25 سالگیه

بیخی

گور بابای دنیا

گور بابای همه چی

ما ک دیگ چاره ای نداریم جز با هم بودن

نخواییم هم دیگ دستمون ب هم خورده و عذاب وجدانش نمیذاره جدا شیم از هم

توام نه ب خاطر من ب خاطر خدا

سعی کن خودتو درست کنی

دای رضا میگفت شما خودتون درست کنید بقیه درست میشن

البت من ک اینا رو میگم اوضاعم از تو خیلی خراب تره ولی میگم دیگ

ب قول امام علی اصن دنیایی نیس

بس ک زود میگذره

تحمل میکنم خونوادتو تا عذاب وجدان دوریتو نداشته باشم

انشاا... ک بتونمو غر غر نکنم

شب بخیر گلم

دو شنبه 24 اسفند 1394برچسب:, :: 23:42 ::  نويسنده : mohamdmm

 محمد عاقا منم نگفتم که تو با خانواده من باید بسازی یا خانوادت بسازن

من حرفامو ی بار زدم فکر نمیکنم تکرارش لازم باشه که من از همه چیم میزنم تا به عشقم برسم حتی شده اون همه چی خانواده باشه...

محمد یکم منطقیم فکر کنااا اخه چطوری انتظار داری من خانوادمو تو شیش ماه از این رو به اون رو کنم در حالی که این عقایدی که دارن با گذشت ۵۰ساالهجمع شده با گذشته۴۰ساله که روشون حک شده و حالا انتظار داری تو شیش ماه بابام بشه علامه طباطبایی ومادرم بشه ...

عاقا من کار خودمو میکنم تلاشمو میکنم ولی انتظار بیجا نداشته باش لدفا

ببخشید اگه ی وقتتت بد حرفیدم من اصلااا دلم نمیخواست اینجوری بحرفم دلم میخواست این چیزا رو در رو باشه 

الان ی مدته تو ذهنمه فک میکردم چهار شنبه بتونم ببینمت بیرون که بحرفیم برا همینه چیزی نگفتم 

حالا هم بیخیال هر وقت دیدمت میحرفم باهات این طوری بهتره

شب خوش عزیزم

دو شنبه 24 اسفند 1394برچسب:, :: 23:31 ::  نويسنده : mohamdmm

والا الان ک نه من نه خونوادم با این دایرتون حال نمیکنیم

و اینجور ک بوش میاد شمام با ما حال نخواهید کرد

خلاصه ک سعی کن تا شیش سال اینده این جریانو درست کنی

دوستت میدارم

بوس

شب خوش

دو شنبه 24 اسفند 1394برچسب:, :: 23:0 ::  نويسنده : mohamdmm

 اولا که نخندخییلی بهم بر خورد 

دوما که اصلاااا اون چیزی که تو فکرشو میکنی نیست ف که بشه این جوری تغییرش داد چون سخت ی چیزی رو قبول میکنه ولی بیشتر نگاهش به اطرافیانشه و..

اصلا اون هیچی تو چرا بیخودی میگی ۶ماه ۶ماه  بیخودی داریم برنامه میچینیم برا ایندمون به خدا 

اصلا معلوم نیست چی میشه 

انشاا... که قبول میشی  ولی یکم فکر کن انقدرام که فکر میکنی شیش ماه ساده نیستاا 

میدونی چیه  اصلا من میخواستم درباره همین بحرفم باهات دارم دیونه میشم به خدا از بس فکر ایندم که چی میخواد بشه 

من اصلا برام مهم نیست که خانواده من چطورین یا تو چون قراره دو نفره زندگی کنیم نه هزار نفره 

بعدشم من کلا قصدم اینه با ف رفت و امد نداشته باشم  چون میدونم نمیشه درستش کردواحتمال زیاد شوهرشو بچه هاشم همینن 

خلاصه که درست فکر کن فردا نیای وسط زندگی بگی این چه وضعشه من بیخیال نیستم مطمین باش

چون خانواده منن که نشانگر شخصیت منن و کسی بخوادمنو بشناسه به خانوادم نگاه میکنه 

الانم من تلاش خودمو میکنم ولی اگه نشد سعی میکنم ازدواج نکنم تا این که فردا سر زندگی همچین خانواده ای رو بزنن سرم 

البته تو خییلی با شخصیت تر از این حرفاییا ولی خب اتفاقه دیگه...

ولی حس من میگه بابات به محض این که با بابای من اشنا بشه و بحرفن بابام تغییر میکنه رفتارش خلاصه که 

محمد جان هر چی هست رو دایرست

 

دو شنبه 24 اسفند 1394برچسب:, :: 22:43 ::  نويسنده : mohamdmm

نبگا من مبدونم ک لج میکنه

اما اگ این اوضاعو درست نکنی سال بعد بابای من لج میکنه میگه اینا ب درد نمیخورن

پس باید الان بین لج بابای من و ف یکی رو انتخاب کرد

با توجه ب اینکه حرف پدر من حقه

پس باید دست بجنبونی

تو با ف بحرف هر جا گیر کردی بگو من بپرسم از شیخا یا خودت بپرس

روضه و هیاتم تاثیر داره

ب شرطی ک مداوم و با اخلاص باشه

روضه های محرم سالی یه ماهه اونم ملت فقط برا نشون دادن دکور جدیدشون میگیرن

خونه اقای حسینی یه چیز دیگس

من میدونم ک کار فرهنگی زمان میبره

اما مهم تر از اون زحمت و سختیشه ک باید بکشی

نه اینکه بشینی گوشه خونه بگی بعدا درستش میکنم

ابجی تو بعد عقد ما معجزه نمیشه و تغییر نمیکنه

اون موقع هم میگه بهت خفه شو ک من ازادیم کم نشه

تازه اون موقع تو درگیر مشکلات خودمونی

چون ب من رسیدی انگیزه ای هم واسه کار کردن نداری

دهن منم بستس چون میگی تو ک میدونستی خونواده ما اینن بیخود کردی اومدی خواستگاریم

خلاصه من نمیدونم هر کار میخوای کنی کن

ولی بدون بابای من به هییییییییییچ وجه با این شرایط کنار نمیاد

چون من تک پسرشم خیلی ارزو ها داره برام

متوجه ای دیگ؟...

خودت شنیدی حرفاشو

پس بجنبببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببب ک تا شیش ماهه دیگ قراره 4 نفرو مث خودت کنی

ب امید روزی ک ف پوشیه بزنه

دو شنبه 24 اسفند 1394برچسب:, :: 21:45 ::  نويسنده : mohamdmm

سلام عزیزم

چه عجب  تو هم دل تنگ میشی مگه؟؟

توله منو کشت اینجا بعد میگه کجایی دلوم تنگته...

حالا بیخیال

عرضم به خدمتت که عزیز من اگه تو 5 ساعت درس میخونی که میدونم نمیخونی وی ساعتم به من فکر میکنی من شبانه روووزمو به تو فکر میکنم حتی سر کلاس ...

اینو گفتم که بگم من به همه چیییز فکر کردم عزیز دلم

من به این شک ندارم که خواستن توانستن است و میدونم که هررررکاری بخوام میتونم انجام بدم

ولی...

ولی ی معذوریت هایی دارم که الان رو خانوادم کار نمیکنم

ببین عاقایی تغییر دادن مامانم و بابام و زهره و ساجده هیییییچ سختی نداره

چون مامانم که همین الانشم تحت تاثیر قران خوندن من تو خونه دعاندبه رفتنم هرهفته با مامان و...هست

بابامم که با چهارتا استدلال و ی کتاب عقاید خودمو براش توضیح بدم کلا ازاین رو به اون رو میشه حد اقل برا ی هفته هم شده تاثیر گذاره

زهره هم که کافیه صدای قرانمو بشنوه بعد میاد کنارم میشینه و من حرف میزنم باهاش و... حتی الان داره میگه کی بشه برم حوزه...

ساجده هم که هرررر وقت با من میاد بیرون اصلا چادر میپوشه چون من چادر میپوشم دوست داره

ولیییییی

وللی این اجی گل من تو جامعه ای بزرگ شده که واااقعا از من دوره افکارش رخلاقش و رفتارش ...

حتی اگه ی روز کااامل بشینم باهاش بحث عقاید کنم نمیتونم ج سوالاشو بدم چون خیییلی پیچیدست فکراش و به همین راحتی نمییشه راضیش کرد کسی رو که هرر روز تو دانشگاه با ی دوستش بای اخلاق متفاوت با ی زندگی جدید اشنا میشه

خلاصه که تو ف رو بهتر از من میشناسی و اینو بگم که الان اگه بخوام زیاد تاثیر بزارم رو بقیه اون با من دعوا میگیره که با این کارات من محدود میشم و اگرررر خداااایی نکرده لج کنه باهامون خوب که نیست خیییییلی هم بده خیییلی که بگم حتی شاید باعث بشه هیییچ وقت به هم نرسیم خدااااایی نکرده

برای همین من تصمیم گرفتم که الان کار خاصی نکنم و اروم  اروم خودشون تاحت تاثیر قرار بگیرن

فعلاکه خوبه همه چی در حدی که مامانم با من بخواد بیاد بیرون ی لاخ مو که بیرون نیست ارایشم نمیکنه

 اینکه من تصمیم گرفتم خونواده خودمو وقتی تقییر بدم که شما میاین جلو حالا اگر فکر میکنی این روزه رفتنا تاثیر داره که مامان من هرررساله و هههمه جا میره که میدونم نداره چون بار علمی نداره حرفاشون  میبرمش

ولی به نظر من بزار همین جوری پیش بره

همین دیگه مواظب خودتم باش مامانی رو هم ببوس چند روزه ندیدمش دلتنگشم

بوس بوس بوس{{{{بووس... مخصووص خودت میدونی برا چی}}}

خخخخخ

دوست دارم یا علی....

دو شنبه 24 اسفند 1394برچسب:, :: 21:12 ::  نويسنده : mohamdmm

سلام خوبی

کوجایی دلوم تنگته

ایشاا... ک شاد و خنذون باشی

عرضم ب خدمتت ک

یه فکری ب سرم زده

البت فاییده ای نمیدونم داره با نه اما از هیچی بهتره

در مورده خونواده هامونه

میدونم اصن تو ب این قضیه نمیفکری ولی من همش ب فکر این داستانم

چون مامانم و بابام خیلی حساسن رو این قضیه

مامانم از جهت دین و بابام از جهتای دیگ

میگم شب های جمعه (یعنی پنج شنبه شب ها) کوچه دهم شاهرودی ساعت 8 یه منبر خونه هست ب اسم منبر خونه اقای حسینی

جان من دست مامانت اینا رو بگیر ببرشون

این راهی بود ک ب ذهن من رسید تورو خداااااااا هر کاری هم خودت بلدی کن

مامانم خداییش غصه میخوره میبینه یه سری چیزا رو

مثلا امشب مامان رفیقم ک با مادر من دوسته بهش گفت ک برای پسرم زن گرفتیم

دختره خودش چادریه و همش یا مسجده یا همون منبر خونه

بابای دختره پاسداره و کل خونوادشون مذهبی ان

جالبیش اینه رفیق منم کارش ازاده - کچلم شده تازگی - شغلشم راننده کامیونه

مامانم وقتی اینا رو شنید اصن یه جوری شد رفت تو فکر

حالا مهم نی مامانه من ک دوستت داره

ولی در کل اینقدر بی تفاوت نباش

خودت ک خوبی یکم خونوادتو تکون بده

تو میتونیییییییییییییییییییییییی

اینجا موقشه ک یاد اون عکسای پروفت بیوفتی

یه عکسی بود CANT رو بCAN تبدیل کرد بود...

ببینم چ میکنی هاااا

دوستت دارم

بووووووووووس

فعلا

از الان 6 ماه وقت داری...

دو شنبه 10 اسفند 1394برچسب:, :: 19:55 ::  نويسنده : mohamdmm

 به نام خالق عشق

امشب ۱۹:۵۹روز ۹۴/۱۲/۱۰

هییییییی

عجب روزی شد امروز...

صبح که تا بیدار شدم نت گوشیمو روشن کردم و...

همه پیاماش اومد۱۶تایی بود تاخوندم ناخداگاه اشکم ریخت ی ساعت تمام زار زدم...

بعد رفتم مدرسه به بهانه این که مامانو ببینم ی کوچولو حد اقل اروم بگیرم ولی... مامان نیومد:-(

خییلی توجه کردم هر وقت منو محمدم باهم دعوا میکنیم مامان یا نمیاد یا تحویلم نمیگیره

خلاصه که رفتم مدرسه...

عجب روزی بود من دلم گرفته... مثل این که خداهم به حالم گریه میکرد

ازساعت ۷صبح تا۱بارون میومد کلی دوستمو التماس کردم باهام اومد بریم زیر بارون 

داشت از نامزدش میگفت که کاش الان پیشم بود تو بارون قدم میزدیم که یهو زدم زیر گریه...

حول شد بدبخت کلی باهام حرفید منم گفتم چیزی نیست قراره چت نکنیم درس بخونه منم دلم گرفت...

کلی خندید بهم گفت خره این درسو داره به خاطر تو میخونه هااا ی لبخند کوچولو زدم و همین طور اشکام میومد زیر بارونم کسی نمیفهمید دارم گریه میکنم جز زهرا

خلاصه که ارومم کرد و برد منو تو کلاس دوزنگ ادبیاتم فقط داشت با من نامه نگاری میکرد که منو اروم کنه منم دیدم زشته دیگه خودمو اروم نشون دادم

ظهر خواستم بیام خونه هم با ذووق که الان مامان میاد ..

هیچی اومدو تحویلم نگرفت....

پففف شاید ندیده قربونش برم...

اومدم خونه کللللی با خودم کلنجار رفتم که نت و وصل کردم دیدم پیام داری زوق مرگ شدم 

اخر پیامت زده بودی یا علیی ...یعنی با خوندن این کلمه فووق العاده خوشحال شدمااا گفتم خب اگه میخواست بره تا عید میگفت فعلا الان که گفته یاعلی یعنی برمیگرده

چه ذوقی کردم رفتم باشگاه اونجام باز سن سی حالمو گرفتت تا خونه اهنگ گوش میکردم و...

دیدم واای دوباره پیام داری که ذوق مرگ شدم ج تو دادم 

گفتم که اشکال نداره فدات شم مقصر خودم بودم تو اشتباهی نکردی که بخوای معذرت بخوای 

هزار بار تجربه بهم ثابت کرده که وقتی عصبی هستی باید برم و ی روز بعد بحرفم باهات باز من کیلید شدم که خودم باعث شدم هم اعصاب من بهم بریزه هم خودت

بازم میگم بببخشید من معذرت میخوام عاقایی

پفف الانم که زنگیدی اصلا نتونستم بحرفم باهات 

دارم داااغ میکنم دیگه موندم چیکار کنم 

دلم میخواست بگم نرووو

ولی خب نمیشدباااید درس بخونی بااید به ی جایی برسی که بتونی بیای جلو...

محمد خییییلی دوستت دارمممم

خیییلی دلم برات تنگ میشه 

خییییلی خییلی دلم تنگ میشه ف از رو صدات فهمید ی چیزیه منم مجبور شدم بهش بگم گفت لوس نباشین دوهفته هست همش اما من نمیتونم

دوووهفته...

انشاا.. مه بتونم اروم بگیرم

دوستت دارم 

امیدوارم بخونی نوشته هامو

بوووووس

خدافظ ...

                       به امید روزی قشنگ تر از دیروز...

یک شنبه 27 دی 1394برچسب:, :: 23:9 ::  نويسنده : mohamdmm

یاصاحب الزمان

الان ساعت۲۳:۱۰روز دوشنبه

سردرد شدییید دادم ولی خب به عشقم قول دادم که بشینم خاطره روز پنج شنبه مونو بنویسم...

خب بزار از چهار شنبه شب شروع کنم که اخرای شب بود داشتم باعاقام صحبت میکردم

 



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 23 دی 1394برچسب:, :: 16:18 ::  نويسنده : mohamdmm

 پففف

از همون صبح که بیدار شدم گفتم خدا به داد امروزم برسه ....

از همون صبح حس خییییلی بدی داشتم

چون درس نخونده بودم

عاقام گفت درس خوندی دیگه منم که ی کتابو فقط تموم کرده بودم گفتم اره خوندم 

خونده بودم ولی خب کم خونده بودم دیگه

گفت فک نکنم درس خونده باشی منم چون نمیتونستم دل بکنم از عاقام میخواستم باهاش حرف بزنم همش گفتم خووووندم

با خودم گفتم اشکال نداره شب بیدار میمونم میخونم

این بیدار موندن من می ارزه به حرف زدن با عشقم ....

شبم که خوابم برد صبح ساعت ۷بلند شدم رفتم سر جلسه امتحان ...

با این که زیاد نخونده بودم ولی خب خدا رو شکر خوب بود.

با چه سرعتی رسیدم خونه گفتم حتما عاقام مثل همیشه برام دعا کرده وصبح بخیر گفته ...

به محض این که وارد خونه شدم اینترنتم و روشن کردم ولی ....

پففف هیچی پیام نداده بود که هیچ شب بخیر دیشبمم از هول خوابیدن زود خونده بود.

اشک تو چشمام جمع شد ...

ساعت تقریبا ده و نیم بودو من دراز کشیده بودم رو تخت و چشم انتظار ی پیام ....

ی پیام صبح بخیر...

چقدر خوشحال شدم وقتی پیام داد به محض شنیدن صدای گوشی چنان شیرجه زدم که نگو ی جیغ بلندم از خوش حالی...

چقدر زوق میکردم داشتم میحرفیدم باهاش قربونش برم معذرت خواهی کرد برا صبح که شارژرش گم شده بود ...

حالا صبح اشکال نداره فدای سرش

ولیییی

لعنت به من     بمیرم ایشاا... نمیدونم چه مرگمه که ناراحتش کردم دقیقا ساعت ۲:۳۰دقیقه ۹۴/۱۰/۲۳

پففف چه حرف چرتی بود زدم اخه ....

نت شو خاموش کرد ی بارم زنگیدمش ولی گوشیشو از دسترس در اورد

خداااجونم هر جا هست بهش بگو سعیده میگه غلط کرده دارم میمیرم از بس گریه کردم چشمام دیگه جایی رو نمیبینه 

بهش بگو سعیده میگه ببخش....

بگو ج منو بده دارم دیونه میشم...

پففف عجب روز گندی...

جمعه 18 دی 1394برچسب:, :: 23:36 ::  نويسنده : mohamdmm

نیگا کن گلم

یه هفته اخیر فقط یه صبح تا ظهرش با من بودی

بقیش بیکار بودی فداتشم

چرا نخوندی آخه

ماشاا... خودت درس خوندی دیگ میدونی ک شب امتحان نمشه خوند

یا دندون درد میگیری یا دعوا میشه یا بارونیه هوا

خخخخخ

بیخی

من موندم چیکارت کنم ک یکم درس بخونی

اگ قهر کنم میگی بی معرفته و بی احساسه و...

اگ موقع امتحانا بهت سخت نگیرم باز میای دوست پسرای ف رو میزنی تو سرم میگی اونا فهیمو درس خون کردن

پفففف

ب خدا اگ بحث مدرسه و دانشگاه بود اصلاااااااا برام مهم نبود

اما تو طلبه ای گلم

شرایطت خیلی خاصه

درس نخونی باید اون دنیا جواب بدی

بیخی

این امتحان ک گذشت

ولی فردا از امتحان برگشتی یه ضرب میشینی پا کتاب

وبلاگم روزی یه پست

تموم شد رفت

اگ آسونه ک یه روز اول بشین سه دور بخون راحت کن خودتو مارو

اگ سخته هم ک دیگ بدتر بااااااااید زودتر شروع کنی

منم از صبح بکوب خوندم ریاضی سال سوم رو

به فصل کوچیک آخرش مونده ک تا فردا ظهر تموم میشه انشاا...

التماس دعا

درس نخوندی دوستت ندارم

شب بخیر عشقم

جمعه 18 دی 1394برچسب:, :: 22:12 ::  نويسنده : mohamdmm

 وااای

من محمدمو میخواااااام....

رواااانی شدم مننن

از ساعت ۲که مامان از نماز اومدشروع کرددعوا کردن که خونه کثیفه و..از این چرت و پرتا انتظار داره من مثل کوزت کار کنم انگار نه انگار که امتحان دارم اشک منو در اورد و رفت 

این دوتا بیشعورم از ظهر شروع کردن دعوا تا همین الان خفه نمیشن راحت شم ف هم که انگار بدون اهنگ میمیره اصلا نتونستم درس بخونم...

پففف

از ساعت ۱۰:۳۰نشستم رو صندلی تااا الان که یکم دراز کشیدم کمرم داره مییشکنه

نیدونم چیکار کنم ۳فصل ونیم مونده بخونم

خداااااا

من محمدمو میخوام بغلش گریه کنم تا ارومم کنه...

جمعه 18 دی 1394برچسب:, :: 12:3 ::  نويسنده : mohamdmm

 هیییی

خوش به حالت کاش منم میتونستم....

فردا امتحان دارم الان تازه فصل دو کتابمم

دعا کن تموم شه فقط

حالا امروز که جمعه هست هیچی ولی چشم فک کنم فردا مامان میره مشهد ناهار درست میکنم میارم برات فداتشم...

تو فقط وفقط دررررس بوخون

هرکاری بگی میکنم فدات شم

منم برم سر درسم خدا کنه تا شب بتونم  تمومش کنم

گوشیو میندازم ته کمد نبینمش

تاشب ....

دوست دالممممممم

بوچ بوچ

اودافظ

جمعه 18 دی 1394برچسب:, :: 7:58 ::  نويسنده : mohamdmm

یعنی دارم دیونه میشماااااااااااااا

دیروز ظهر تا خوابم برد بابام اومد تو اتاق با ف ز حرف زد از خواب بیدارم کرد

دیشب مهمون اومد تا 1 شب بیدار بودم

باز 4 صبح امروز باباهه اومد نیدونم چ مرگش بود اونوقت شب دنبال چی میگشت ک برقو روشن کرد منو بیدار کرد

حاااااااااااالم ازشون ب هم میخوره یه ذره درک ندارن ک من درد دارمو کنکور دارم

ب ضرب مسکن خودمو میخوابونم میان بیدارم میکنن

باز خداروشکر تو هستی دردو دل میکنم اروم میشم

فقط خداکنه پر رو نشی

خخخخخ

شوخیدم

دوستت دارم

صبح من ک خیلییی تخمی و داغون شد اما انشاا... صبح تو ب خیر باشه

پنج شنبه 17 دی 1394برچسب:, :: 23:33 ::  نويسنده : mohamdmm

 پففف

از بس فکر کردم دیونه شدم دیگه

سرم درد گرفت میرم بخوابم...

اگه خوابم ببره...

مواظب خودت باش...

دوست دالمممممم

بوچ بوچ...

شب خوش گلم

پنج شنبه 17 دی 1394برچسب:, :: 20:56 ::  نويسنده : mohamdmm

 ای جونم قربون اقای گلم برم منننن

مواظب خودت باش انشاا... که زود تر خوب میشی

ی دورکعت نمازم برات خوندم انشاا... که زود تر خوب میشی فدات شم

مواظب خودت باش 

بیرون میری خودتو خوب بپوشون

دوستت دارمممم

بوس بوس

نگرانتم بهم خبر بده بهترشدی

پنج شنبه 17 دی 1394برچسب:, :: 19:29 ::  نويسنده : mohamdmm

سلام گلم

مرسیییییییی ک نگرانی

اصن اینقدر نگرانیتو دیدم خوشحال شدم ک فک کنم از خوشحالی خوب شم :)

نترس چیزی نیس

من دقیقا همین متن رو قبل اینکه تو بدی خونده بودم

از سایت بیتوته

علایم اریون رو نصفه دارم

دوستت دارمممممممم

بوچ بوچ

پنج شنبه 17 دی 1394برچسب:, :: 18:42 ::  نويسنده : mohamdmm

سلام عشقم

اقایی من خیییلی نگرانتم نمیشع دوباره بری دکتر....

پفففف میتررسم

اقایی اینو بخون ببین همچین علایمی نداری ایا؟؟؟

 

اوریون یک بیماری ویروسی


اوریون یکی از بیماری های ویروسی بوده که غدد بزاقی فرد را درگیر کرده و علائم اولیه آن مانند سرماخوردگی خفیف از جمله تب، سردرد، بی قراری، بی اشتهایی، ورم بناگوش و لوزه ها و گوش درد است.


بیماری اوریون در سنین 5 تا 10 سال شایعتر است ،  این بیماری در کودکان زیر 2 سال اتفاق نمی افتد و در افراد میانسال نیز نادر است.

ویروس بیماری اوریون از طریق بزاق دهان و تنفس منتقل شده و این بیماری 7 تا 8 روز به طول می انجامد.

اوریون نیازی به درمان و استفاده از دارو ندارد ، در بعضی موارد ممکن است ویروس اوریون باعث مننژیت، ورم لوز المعده و یا اورکیت (ورم بیضه ها) گردد که در این صورت حتماً باید به پزشک متخصص مراجعه نمود.


سردرد شدید همراه با تهوع و استفراغ از نشانه هایی است که باید در بیماری اوریون جدی گرفته شود.


می توان با تزریق واکسن اوریون از ابتلا به این بیماری پیشگیری کرد ، خوردن مایعات گرم، استراحت کافی و جداسازی بیماران از افراد غیر مبتلا می تواند به بهبود بیماری اوریون کمک کند.

بیمار مبتلا به اوریون نیاز به استراحت دارد باید اتاقی برای بیمار در نظر گرفته شود که ساکت باشد تا بیمار در آرامش استراحت کند. تغذیه مناسب و مقوی در این دوره بسیار حائز اهمیت است. هرچند که بیمار در این دوره با بی‌اشتهایی روبرو است، اما باید سعی کرد با حوصله‌ به او غذا داد تا کمتر دچار ضعف سیستم ایمنی بدن شود و بیماری او تشدید نشود.

دارو‌ها باید با آب فراوان مصرف شود. از غذاهای مایع مثل شیر، سوپ، ماست و… استفاده شود تا بلع غذا آسان‌تر باشد. برای برطرف کردن خشکی‌ دهان مایعات فراوان به بیمار داده شود در صورت وجود مشکل در نوشیدن از نی استفاده شود. پرهیز از مصرف میو‌ه‌ها و غذاهای ترش که منجر به تحریک تولید بزاق می‌شوند ضروری است.

از دستگاه بخور و مرطوب کننده فضا برای بهبود سرفه و گلو درد استفاده شود. درجه حرارت بیمار مبتلا به اوریون باید هرچند ساعت یکبار کنترل شود. کودکان تا اتمام دوره سرایت بیماری نباید به مدرسه فرستاده شوند.

نحوه انتقال بیماری چگونه است؟
انتقال بیماری بیشتر از طریق تماس مستقیم با بزاق دهان مثلا با بوسیدن بیمار یا از طریق تنفس هوای آلوده به ویروس ناشی از سرفه‌های بیمار است و یا به طور غیرمستقیم از راه ظروف آلوده به بزاق فرد مبتلا به فرد دیگر منتقل می‌گردد. ویروس از 3-2 روز قبل از تورم تا حدود 9 روز بعد از آن از بزاق دفع می‌گردد. لذا توصیه به خانه ماندن فرد مبتلا و جداسازی ظروف مورد استفاده تا حدود 9 روز پس از شروع علائم بیماری می‌گردد. البته با توجه به دفع ویروس از بزاق قبل از شروع علائم، کنترل کامل بیماری مشکل می‌باشد.

بیشترین زمان شیوع بیماری چه فصلی است؟
علل شایع ابتلا، اواخر زمستان و اوایل بهار می‌باشد که البته در صورت ایجاد اپیدمی، بیماری در تمامی فصول سال دیده می‌شود.

علایم بیماری اوریون چیست؟
علائم بیماری 14 تا 21 روز بعد از تماس و معمولا تظاهرات بیماری خود را به صورت سردرد، گلودرد خفیف، تب بالا، کم اشتهایی، خستگی و درد عضلانی نشان می‌دهد. شایع‌ترین تظاهرات بالینی در افراد را تورم غدد بزاقی (بخصوص غدد بزاقی بناگوش)‌ تشکیل می‌‌‌دهد.تورم غدد بزاقی بناگوشی دردناک هستند و جویدن و غذا خوردن (به دلیل ترشح بزاق)‌ مزید بر علت می‌‌شود.

بیماری اوریون چه عوارضی به دنبال می‌تواند داشته باشد؟
تورم بیضه‌ها (ارکیدیت): این عارضه شایع‌ترین عارضه بیماری در مبتلایان بعد از بلوغ می‌باشد که تا حدود یک سوم افراد بالغ مبتلا به بیماری دچار آن می‌شوند. این عارضه که با تب بالا، درد شدید بیضه‌ها و تورم و قرمزی کیسه بیضه‌ها همراه است در حدود 10 درصد افراد مبتلا باعث مشکلات نازایی می‌گردد. البته این تصور عامه که فرد مبتلا به بیماری اوریون نباید حرکت کند زیرا ممکن است بیضه‌ها متورم شوند از آنجا منشاء می‌گیرد که این عارضه معمولا حدود 10 روز پس از تورم غدد بزاقی ایجاد می‌شود و لذا آن را به حرکت کردن بیمار نسبت می‌دهند که البته مورد قبول نمی‌باشد.

مننژیت: این عارضه شایع‌ترین عارضه اوریون در کودکان می‌باشد به طوری که باعث سردرد، تب شدید و سفتی گردن و استفراغ‌های مقاوم می‌گردد. البته در این کودکان معمولا به محض گرفتن مایع نخاع علائم بیمار کاهش می‌یابد. این عارضه معمولا خوش‌خیم بوده و بدون هیچ عارضه ماندگاری بهبود می‌یابد.

کری: یکی از عوارض مهم اوریون کری عصبی می‌باشد که عمدتا یکطرفه بوده و می‌تواند گذرا و یا دائمی باقی بماند.

تورم غده لوزالمعده (پانکراتیت): این عارضه خوش‌خیم و گذرا گاهی باعث درد شدید شکمی همراه با تب، تهوع و استفراغ شدید می‌گردد که البته معمولا علائم بیمار در عرض 2 تا 3 روز فروکش می‌کند. 

درمان اوریون چیست؟
درمان تورم غدد بزاقی در این بیماران محدود به اقدامات علامت درمانی و نگهدارنده می‌باشد که شامل داروی ضد تب و درد مانند استامینوفن یا بروفن و یا استفاده موضعی از کیسه آبگرم و یا سرد بر روی غدد متورم است. بهتر است غذاهای سفت که نیاز به جویدن زیاد دارند و یا غذاهای ترش که باعث ترشح زیاد بزاق می‌شوند، استفاده نشود. داروی ضدویروس خاصی در این بیماران کاربرد ندارد؛ زیرا بیماری خود به خود بهبود یابنده است و آن چنانکه واضح است مصرف آنتی‌بیوتیک‌ها در درمان این بیماری هیچ جایگاهی نداشته و عملی غیرمنطقی می‌باشد.

 

پنج شنبه 17 دی 1394برچسب:, :: 13:37 ::  نويسنده : mohamdmm

 بیشور من مریضیم ی چیز دیگه بود تو ی چیز دیگه

بیخودی حرف درنیار من دندونم درد میکرد فقط  همین

بابا پاشو برو پیش ی متخصص این جوری نمیشه 

من از استرس خوابم نمیبره

حد اقل ی عکس بده ببینم چطور شدی نگراااااانم

ی عکس بزار زود بردار

منتظرم...

بوس بوس

انقدرم مخفف ننویس به خاطر دوتا کلمه بیشتر ازت پول نمیگیرن بوخدااا

اه

از مخفف بدم میااااد

 

پنج شنبه 17 دی 1394برچسب:, :: 13:28 ::  نويسنده : mohamdmm

باو خوب چ مریضی دادی ب من

بگو من طاقتشو دارم

اخه دندون درد ک انتقال پیدا نمیکنه

این یه چیز عجیب غریبه

حالا مریضی رو بیخی

تهش یا خوب میشم یا میمیرم

واسه قضیه ناهار خیلی متاسفمممممممممممممممممممم

دد

بب

بترکی با این انفولانزای مرغی ک ب من دادی

از درد دارم میرقصم

قیافم وااااااااااقعا شببه شرک شرک شده

صورتم پف کرده

گوشام کوچولو شده

دیشب رفتم پیش مامان بزرگم از خوشحالی داشت پرواز میکرد گفت خداروشکر این محمد یکم چاغ شد

بعد ک فهمید ایدز گرفتم ترکید

دوستت دارم اودافظ

پنج شنبه 17 دی 1394برچسب:, :: 13:1 ::  نويسنده : mohamdmm

 سلام عزیزم

چی شد؟؟خوب نشدی هنوز...

انقدر نگرانتم که نگو از خاله و مامان بزرگم اینا پرسیدم گفت تقریبا ی هفته طول میکشه تاخوب شه...

خالم گفت به دوستت نزدیک نشو که منتقل میشه...

پففف

دارم میمیرم دیگه

دیشب که اصلا نتونستم بخوابم از دست این متین

انقدر خسته ام که حال باشگاهم ندارم 

اونجا ناهار درست کردم نخوردم حالا اومدم خونه میبینم اینجام باید خودم ناهار درست کنم...

خستممممم

محمدمو میخواااااام

دیشب خواب دیدم بغلت دراز کشیدم متین ی دفعه گریه کرد من از خواب پریدم...

پنج شنبه 17 دی 1394برچسب:, :: 10:39 ::  نويسنده : mohamdmm

فکم بادش بیشتر شده

تبدیل ب شرک نشم صلواااااااات

دل بکن از  خالت دیگ حوصلم رید

چهار شنبه 16 دی 1394برچسب:, :: 10:27 ::  نويسنده : mohamdmm

 سلام اقای گلم

صبحت بخیر گلم...

اقایی دیروز پیش خالم بودم بهم گفت اگه امتحان نداری بیا پیشم کمکم کن بچه رو نگه دار...

منم که عاااشق بچه از خدا خواسته گفتم باشه میام

تا الانم سه بار زنگید که چرا نیومده

با اجازه میرم امشبم پیششم

احتمالا فردا صبح میام...

مراقب خودت باش...

مراقب اون سه تا کوشولو هم باش

فعلا گلم....

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 14 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان eshghammmmmmmmm و آدرس asmoon.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 36
بازدید کل : 19160
تعداد مطالب : 134
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content