|
m&s
شنبه 30 آبان 1394برچسب:, :: 23:25 :: نويسنده : mohamdmm خودمو ی کش دادم و مثل همیشه گوشیمو برداشتم تا رفتم بازش کنم پففف.... یادم رفته بود ... اخه همیشه اول صبح بخیر اونو میخوندم ی انرزی میگرفتمو بعد بلند میشدم اماده میشدم برا مدرسه وقتی یادم افتاد گوشیو پرت کردم اون طرف هیچ رمقی برای شروع روزم نداشتم دوباره پتو رو کشیدم رومو چشمامو بستم... دوباره گوشیم زنگ خورد مجبور بودم بلند شم که دیرم نشه لباس پوشیدمو رفتم مدرسه.... تو مدرسه هم که مثل همیشه
تو فکر محمدمم... اخ اخ.... امروز امتحان داشتیم ومن نخوندم... اولی که خدارو شکر نگرفت دومی هم که ....بعله کاملا قهوه ای دادم زنگ مباحثه ام مثل همیشه گذشت <<من بغل دوستم داز کشیده و به حرفاشون گوش میدادم و به ظاهر لبخند میزدم>> این دو زنگ اخرم به هول قوه الهی تموم شد و من پیش به سوی خونه با بچه ها تا فلکه رفتیم و بعد خدافظی کردم و وارد ایستگاه شدم مثل ی بچه 6 ساله که دنبال مامانش میگرده منم سرمو بالا کردم مثل همیشه دنبال محمدم... اخه پارسال همین موقع ها بود که من تو ایستگاه انتظار اومدنشو می کشیدم
نمیدونم چرا با این که خیییلی وقته دیگه تو واحد نمیبینمش دقیقا از27/3 بود که تو واحد ندیدمش ولی باااز مثل این بچه ها دنبالش بودم میدونم اقام خوشش نمیاد زیاد به پسرای مردم نگاه کنم منم ی نگاه کردمو سریع سرمو انداختمک پایین استرس داشتم...خندم گرفته بود... نمیدونم چرا هر وقت میخواد ی اتفاقی بیوفته حس شیشم من قبلش بهم میگه ی لبخند کوچولو رو لبم بود و سوار واحد شدم رفتم اون اخرا نشستم اخه اقام دوست نداره کسی منو ببینه زیاد و منم چشمم به نامحرم نیوفته... خلاصه رفتم عقب نشستم و از روی بیکاری رمانی رو که امروز از کتابخونه حوزه گرفته بودم و باز کردم و شروع کردم به خوندن . . ی ثانیه سرمو بالا اوردم وااااای مامانم!!!!!!!! ای خدایا شکرت .!!!!شکر!!! ی لبخند زدمو از جام بلند شدم و ی سلام کردم خودمو جا به جا کردم اخ جوونم اومد نشست کنار من نشستم و نگاهمو بردم رو کتاب هیچی نمیخوندم فقط برای این که ضایع نباشه هر چند دقیقه یه بار ورق میزدم . . خداجووونم مرسی لازم بود که مامان و ببینم اخه در نبود محمدم تنها کسی که میتونه ارومم کنه و ی لبخند رو صورتم بیاره مامان هست وااای خدا کنارمه انقدر از بودنش خوشحال بودم که چشمام برق میزد لبخندم که چه عرض کنم دلم میخواست قهقه بزنم دلم میخواست همون لحظه بغلش کنم و زار بزنم ساعت ها بشینم کنارشو باهاش درد و دل کنم بوسش کنم.... من تازه دارم میفهمم که چقدر محمدم به مامانش رفته کپ مامانشه مو نمیزنه ... . . تو فکر بودم که یه صدای دلنشین رشته افکارمو پاره کرد ((-ما معلما عادت داریم زیاد حرف میزنیم ببخشید دیگه ازیت میشی...)) نگاه کردم به چشماش چشمام از خوشحالی برق میزد و از لبخندم که دیگه گذشته بود ... خیییلی بده که چشمای ادم احساساتشو لو میده {{{من میگم چرا انقدر چشمای محمد ناز و تودل برو هست چشماشم عیین مامانشه چشمای مشکیش.لبخند رو لبش. صورت نورانیش و...}}} گفتم:"نه خواهش میکنم این چه حرفیه و..." پففف... نمیدونم چرا واحد امروز انقدر زودرسید نگاهمو زوم کردم به نگاهش برای خدافظی ((-به مامان اینا سلام برسون خوش حال میشم پنج شنبه بیاین روضه)) هییییی خدااا شانس نداریم که گفتم :"ما این هفته اگه خدا بخواد میریم مشهد ولی چشم اگه بودیم مزاحم میشیم." میدونستم رو مسابقات حساسن برا همین مجبور شدم همچین حرفی بزنم ((-التماس دعا عزیزم اشکال نداره تا چهل و هشتم روضه هست خوشحال میشم بیاین)) گفتم:"انشاا.. مزاحمتون میشیم." یا امام رضا خودت کمک کن ما به هم برسیم انشاا.. باهم بیایم پا بوست با خوانواده ی خدافظی شیرین کردمو پیاده شدم از شادی داشتم منفجر میشدم بدو بدو اومدم طرف خونه با ی سلام بلند وارد شدمو خندون رفتم تو اتاق سریع گوشیمو گرفتم و رفتم تو پیاما ((سلام ...)) اخ اخ تازه یادم اومد قرار بود مزاحمت نشم تا تو ردس بخونی بغض گلو مو گرفت ... پیامو پاک کردم ولی دلم نیومد اینو برات ننویسم که اومدم اینجا الان که دارم مینویسم این متن و ساعت11:15 هست حتما خوابیدی خوب بخوابی گلم ... ا امید وارم... خیییلی خوب درس بخونی... بهترین رتبه کنکورو بیاری... توی بهترین جا قبول شی.... و از همه مهم تررر{{{{{هرررررررچی زوووووود تر به هم برسیم که من طافت دوریتو ندارم
محمدم {{{{{خییییییییلی خییییییلی دوستت دارم}}}}} موفق باشی... یا علی....
نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان eshghammmmmmmmm و آدرس asmoon.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. نويسندگان
|
||
 |
تبادل لینک هوشمند 
آمار
وب سایت: